آنهايي كه بي عاطفه هستند روزگاري بسيار عاشق بودن
گاهی اوقات ارزش در آغوش کشیدن یه بالشت،هزار برابر بالاتر ازدر آغوش کشیدن یه نامرده...!
شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست_ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش که نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت. استاد پرسيد: چه آوردي_ و شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق يعني همين! شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست_ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش که باز هم نمي تواني به عقب برگردي! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهي با درختي برگشت . استاد پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را که ديدم، انتخاب کردم. ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم. همين!!
نظرات شما عزیزان:

قالب وبلاگ | Coeur |